صفر را بستند...

صفر را بستند ....

تا ما به بیرون زنگ نزنیم....

از شما چه پنهان ....!!!!

ما از درون زنگ زدیم!!!!!!!!!

 

[ برچسب:, ] [ ] [ pedram ] [ ]

پرسش خداوند...

 

خدا پرسید میخوری یا میبری؟؟؟؟؟؟

و من گرسنه پاسخ دادم میخورم...!!!!

چه میدانستم لذت ها را میبرند . حسرت ها را میخورند...؟؟

[ برچسب:, ] [ ] [ pedram ] [ ]

مثل آن مسجد بین راهی  تنهایم

هر کس که می آید مسافر است

میشکند هم نمازش را هم دلم را....

و میرود...

دیگر به خاک کفش این غریبه ها عادت کرده ام..

[ برچسب:, ] [ ] [ pedram ] [ ]

آغوش تو..

 

گرمایی بودم همیشه..اما بین خودمان بماند

سرمایی میشوم وقتی پای آغوش تو در میان باشد...

[ برچسب:, ] [ ] [ pedram ] [ ]

مانور کوچک

 

قرارمان یک مانور کوچک بود....

قرار بود تیر های نگاهت مشقی باشد...

اما ببین...!!!

یک جای سالم بر قلبم نمانده است...

[ برچسب:, ] [ ] [ pedram ] [ ]

خدایی زلال تر از باران

 

گاه می اندیشم....

چندان هم مهم نیست اگر هیچ از دنیا نداشته باشم...

همین مرا بس که کوچه ای باشد و باران

و خدایی که زلال تر از باران است...

[ برچسب:, ] [ ] [ pedram ] [ ]